۲۰ مهر ۱۳۹۰

توِ خيالي

من هر کاري ميکنم, هر جايي ميرم ,  هر چي پيش ميادو واست ميگم . وقتي ميام خونه و بيکار شدم. ميشينم  يا راه ميرم و همش روتعريف ميکنم  . همه حرفامو به تو ميگم. که گاهي باهم بخنديم. يا گاهي باهم دعوا کنيم . يا بگم از کار خسته شدم و توي شرکت اينجورين تو هم بگي  ولش کن  بيا پيش خودم. يا بگم مامان اعصابمو خرد کرده و تو بگي  اشکال نداره.  خوبيش اينه گوش ميدي مثل هميشه. البته يه چيزايي رو هم واست نميگم چون غيرتي ميشي و ممکنه بهم گير بدي. ميگم يه کفش ديديم عاشقشم قربونش برم, تو هم بخندي بگي ديوونه! حتي يه عالمه ناز  مي کنم واست.  تو هنوز پيشمي. من  با تو خيالي زندگي ميکنم.
همه چي خوبه تا با تو خيالي هستم.
لامصب اين واقعيت هنوز خودشو ميکوبونه توي صورتم. هي مياد توي چشام زل ميزنه و تلنگرم ميزنه که تو خيالي رو محو کنه. لعنتي!
لعنتي


ديگه بي تو نميتونم. بفهم. دوريت منو ميکشه . داره ريز ريز ميکشه. مثل آدمي که قطره قطره خونش ميريزه هر دقيقه ش يه مردن و زنده شدنه .اما تموم نميشه. واقعا چرا تموم نميشه ؟ چرا؟

هیچ نظری موجود نیست: