۱۸ مهر ۱۳۸۹

آهم نمیگیره دامنتو !


امروز داشتم فکر می کردم
چرا من یه دروغگوی تمام عیار نشدم
شاید تقصیره مامانم بوده  یا بابام  شایدم هر دو
آره حتما  تقصیره اوناست
البته نباید از نقش خواهر برادرهای بزرگتر هم غافل شد
اونا هم  یه جورایی مقصر بودن
برام سخته که بخاطر این قصوری که در حق من داشتن ببخشمشون
کلا  من زیاد اهله بخشش نیستم ؛ دوست دارم کسی که بهم بدی میکنه  بطرز  فجیعی نتیجه شو ببینه ؛ کلا این موضوع باعث میشه  حالم بهتر  بشه
ولی  این مورد استثنا میشه  خوب اونا خانواده م هستن
منم حال و حوصله یتیم شدن و بی کس و کار شدن رو ندارم
گرچه اگرم  تصمیم  میگرفتم که اونا  رو با یه آه عالم سوز از صحنه روزگار محو کنم بازم نمی تونستم
کلا آه های من به جایی نمیرسه
نه که  از ته دل نباشن  ها  نه  موضوع این نیست
راستشو  بخوای خودم هم نمی دونم ایراد کارم کجاست  که این آه های  بی پدر  به جایی از این کائنات  بی پدر نمیرسن!