۱۶ خرداد ۱۳۹۰

نيست...

 من داغونم و این چس ناله هام تمامی نداره. هیچ کس حال منو نمی فهمه. تو مخاطب منی ولی هیچ وقت اینو نمی خونی. هیچ وقت درک نمی کنی.  اگر مي فهميدي  لازم نبود که من بيام  اينجا عر بزنم.  ميو مدم  مثل آدماي متمدن به خودت مي گفتم . الان يه چيزايي عوض شده. تو مخاطبي , هنوز  خاص هم هستي  ولي غايبي. منم  يه جور ديگه شدم.
 اون زمانا که هنوز فکر می کردم خدایی هست یه جور دیگه رفتار می کردم. اما الان می دونم نیست. دیگه واسه من هیچ خدایی نیست. خدای من مرده و این منو می ترسونه . من اونقدر ها مذهبی نبودم. اما این که بیست و چند سال از عمرت رو جوری بگذرونی که انگار یه وجود بزرگی هست که عادل و نمیزاره هیچ ظلمی همیشگی باشه و بعد تمام تمام اون تصویرت میشکنه. سخته.
من داغونم . من تو رو ازد ست دادم و همین طور خدامو . هر دو پشتوانم بودین هر دو آرومم می کردین هر دو تون واسم خدایی می کردین . هر کس به روش خودش.
اما الان من بی کس ترین شدم. یه آدم بی کس که این اشکای لعنتیش نمیزاره کیبرد رو خوب ببینه. من بهم ظلم شده و این ظلم رو خداهام بهم کردن. من احمق بودم
. اعتماد کردم . همش روبه رو نگاه می کردم و نفهمیدم پشتوانه هام دارن بِهِم می زنن. من پکیدم. لعنتیا  من شکستم...