۰۳ خرداد ۱۳۹۰

لذت بخش

گفتند به زودي غمگين مي شوي!
باور نمي کنم. گفتم رگم را مي زنم اگر عاقبت کارت بد شود. اين خط اين نشان.
تو زرنگ تر از اين حرفايي . اصلا با هوش تر از آني که زندگيت خراب شود.
تو فقط بلدي بر باد دهي. اما اينکه خودت همقدم باد شوي را بلد نيستي! اصلا در سرشت تو نيست که بر باد بروي.
مي داني! حالا که فکر مي کنم مي بينم بله  من در پستوي دلم يک تنفر ناب دارم که باعث مي شود آرزوي بيچاره شدنت را بکنم. اصلا با هر نفسي که مي زنم و هر بازدمي که دارم اين آرزو را پراکنده مي کنم. اما خيلي نا محسوس. آنقدر مخفيانه اينکار را انجام مي دهم که حتي خودم هم شک نمي کنم که تنفري در کار است.
مي داني خوشحال نمي شوم که به هم بريزي که غمگين شوي. من هنوز همان آدمم که ديدن  ناراحتيت ديوانه ام مي کند. موضوع خوشحال شدن نيست.  موضوع لذت است  لذت.
اينکه يک زماني بشنوم تو به گا رفته اي مرا غميگن مي کند.
اما برايم  لذت بخش است.
لذت با درد

۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۰

منِ احمق

می خواهم راجع به عشق و عاشقی ننویسم. می گویم  حتی راجع بَش هم فکر نکنم.
نشسته ام تا این احمقِ درونم را راضی کنم. دست به دامن گوگل  یه عالمه مقاله علمی و روانشناسی را مِن بابِ  فراموش کردن  شکست و عشق و اینها خوانده ام.  خوب براي قانع کردن بايد منطقي صحبت کرد. بايد از راه کارهاي روانشناسي بهره گرفت.
 می خواهم برایش دلیل و منطق بیآورم که" ای دختر خوب تقصیر تو نیست که... اتفاقی ست که افتاده است. طبیعی ست همه آدمها وقتي عاشق مي شوند وقتي 2-3 سال با يک ادم واحد رابطه دارند و وقتي تمام مي شود  نارحت می شوند ؛ و وقتی  يک مدت بعد  مي شنوند عشقشان ازدواج کرده  احتمالا داغون مي شوند . ولی خوب که فکر کنی می فهمی تو هم اشتباه کردی. "

نمي شود خيلي رک و رو راست به احمق درون گفت که تو خر شدي و بايد فراموش کني... نمی شود گفت بیا و از این چس ناله ها و خود عن کردن ها دست بردار...
خودمانیم اینها را دوست دارم بگویم اما خوب ملاحظه  می کنم. نتیجه  تمام مقاله ها را برایش مرور می کنم که باید چطوری فراموش کند باید چطور دوباره شروع کند و انرژی مثبت بدهد و واقعیت را قبول کند. می گویم اینکه عشق نبود فقط یه هورمن نمی دانم چی چی بود که ترشح شد و تو فکر کردی عاشقی و  حالا باید  حرف بزنی  و خودت را خالی کنی و ...

اما احمقِ درونم مدام سیگار می کشد و می گوید :" کس نگو!"






۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰

من زمانی که مقابل تو هستم باید بمیرم


آدمهایی هستند که باید از زندگیت نیست شوند.
هر چه ازشان دور شوی  فایده ندارد
باید کامل نیست شوند.
باید نباشند
اصلا باید نیاید.




۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۰

:(

من نمی خوام از روی دل سوزی و خیر خواهی هم حتی نصیحتم کنی. واقعا تصور می کنی من نمی فهمم راهم اشتباهه . من تمام چال و چوله های این راه رو بلدم. اما باز می خوام اشتباه کنم.
تو چه می دونی این اشتباهم چه لذتی برام داره.
تو چه می دونی  چه آرامشی داره , باور کن من این آرامش قبل از طوفان رو  دوستدارم.
تو چه می دونی زندگی من خیلی وقته طوفانی شده.
 حالا برای یه مدت کوتاه که دوباره بخوام حس خوبی داشته باشم  باید نصیحتای تو رو بشنوم؟!
باید حتما میریدی به حال خوشم؟!