۰۳ فروردین ۱۳۹۰

باور نمی کنن

من حالا می دونم که به آخر خط رسیدم.
دقیق نمی دونم آخر خط من چه شکلیه. شاید شبیه راهیه که به یه دیوار بزرگ میرسه یا اینکه لبه  یک پرتگاه.
فقط می دونم اخر راه منه
همه پشت سرم ایستادند و به هر شکلی منو به جلو هل می دن؛ منو ترغیب می کنن  حتی فریاد می زنن که برو!
می گم: باور کنین  نمی شه. راهی نیست که برم
اینجا اخرشه!


۱۶ اسفند ۱۳۸۹

عن بودن , خیلی عن است

من آدم عنی هستم
و تنها کاری که به نحوه احسن می توانم انجام بدم
فرو رفتن در  رویاهای تخمی-تخیلی است.
اینکه خودم را در موقعیت هایی تصور کنم که حتی  یک هزارم درصد  هم می دانم اتفاق نمی افتد
من نمونه شاهکار فرو رفتن  در خیال و توهم هستم.
این موضوع عن است.
و باعث می شود من تبدیل به یک موجود عن تیکه بشوم.
شاید اینکه من خودم این موضوع را  می دانم ؛ وحقیقت را قبول کردم تنها نکته مثبت موجود باشد.
زمانی  بود که من این واقعیت - اینکه آدم عنی هست -را نمی دانستم؛ و اگر کسی به من می گفت : "عن " به شدت با  او برخورد می کردم( البته نه با این شدت ).
 اما حالا که  بیست و اندی  از سنم گذشته , بهتر می توانم درک کنم؛ ودر جواب " خیلی عنی " با خونسردی می گویم:  می دانم!



۱۲ اسفند ۱۳۸۹

اما من دلم جای دیگری ست...

باور کن درکت می کنم
می دانم چه حسی دارد
اینکه  دلت هوای کسی را بکند
اینکه دلتنگش شوی
می دانم چه حالی دارد که  از خط دیگری تلفن کنی که فقط صدایش را بشنوی.
می دانم وقتی به او اس ام اس می دهی و جوابی نمیگیری ؛ چه حسی داری
تمامش را با تک تک سلولهایم حس کرده ام
منم مثل توام
اما  من... دلم...
ببخشید!
لطفا دیگر با من تماس نگیرید!