۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۰

وقتی که

دستم روی ماوس است و کنار دستم موبایلم را گذاشتم. هر لحظه حس میکنم دستم میلرزد؛ فکر می کنم ویبره این موبایل لعنتی ست.
از انتظار متنفرم.
از اینکه هر لحظه تحریک میشم که شماره بگیرم و پشت خط منتظر باشم این بوق های لعنتی را تحمل کنم , به هم میریزم.
از اینکه اس ام اس های بی جواب بفرستم , دیوانه می شوم.
می خواهم بی خیال شوم نمی شود. در دسترس نبودن  آدمها  مرا تحریک می کند که بیشتر به سمتشان بروم.
انگار که انها آهن ربا می شوند و منم  یک آهن بی اختیار که به جبر قوانین فیزیکی به سمتشان جذب می شوم.
نمی توانم خودم را  درک کنم وفقط  به خودم می گویم:
چرا؟ واقعن چرا؟ !!!!!!!

۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۰

به خاطر یک نخ سیگار...

اصلا دلم میخواهد بروم یه گوشه کز کنم سیگار دود کنم. دلم می خواهد روی مبل لم بدهم و سیگار دود کنم.  اینها برای من رویایی  دست نیافتنی است. کلا در خانه ما اگر سیگار بکشی به منزله بر باد دادن دودمان و  خوش نامی یک فامیل به حساب می آید. بله ؛ در خانواده و فامیل ما (اعم از عمه , خاله , دایی , عمو) هیچ کس لب به سیگار نمی زند و سیگار کلا  اخ  به حساب می آید. و صد البته اگر روزی زبانم لال شخصی از خانواده پی به این موضوع ببرد  باید خود را جر داده به حساب آورید. 
من-بیچاره - برای یک نخ سیگاره نا قابل باید به توالت حیاط پناه ببرم  آن هم زمانی که هیچ احتمالی برای عبور و مرور افراد  در حیاط و حتی از فاصله 50متری آن وجود نداشته باشد؛ وبا هزار ترفند و بدبختی  و کمک از اسپری و ادکلام و آدامس این گناه نا بخشودنی خود را پنهان کنم. البته از بابت مامان خیالم راحت است؛کلا حس بویاییش کار نمی کند. از وقتی که من بیاد دارم هیچ بویی را حس نمی کرد  ولی خودش م ی گوید که "قبلنا که اینطوری نبودم" . بابا هم کلا از حس بوییایش فقط در 2 حالت استفاده می کند اول برای تشخیص غذا واینکه  ته گرفته یا سوخته باشد  و بعدی با گفتن " چه بوی گندیه راه انداختی " تعریفی از اسپری و ادکلان و عطر جدید دیگران داده باشد.فقط می ماند خواهر و برادر که هر دو خیلی خوب  می توانند نقشه تیله را بازی کنند.
  من واقعا دست یابی به رویا های سیگاریم را دوست دارم اما  اینکه مامان و بابا  بفهمند و مرا جر بدهند و سکته کنند و غصه بخورند که  دخترمان از دست رفت و دوست ناباب و ... واقعا ارزشش را ندارد.
به همین دلیل است که ترجیح می دهم در توالت  توی حیاط سیگار دود کنم و  به رویاهایم فکر کنم.



۱۷ فروردین ۱۳۹۰

:|

از کار استعفا دادم وبه تخمشان هم نبود.
بعد از یک سال و اندی کار کردن و آموزش دادن و کنار آمدن استعفا دادم و به تخم چپشان هم نبودم که حتی بپرسند چرا ؟ 
بگویند عن خانم دردت چیست ؟
به 2-3 روز نکشید که کسی را آوردند تا آموزش ببیند و جای با سابقه ترین کارمندشان را بگیرد.
من خودم دیگر اعصاب ندارم , دیگر نمی کشم که بخواهم عصبانی تر شوم که کارمند جدید حقوقش بیشتر است و مشکلات مرا ندارد و من هنوز همان عن خانم روز اولم.
عصبانی ام , از خودم و اینکه حس می کنم که چرا اینقدر خم شدم که احساس کرده اند می توانن سوارم شوند.
وبعد مثل یک قاطر -بلانسبت قاطر-  به من بگویند : هِری ! یا شایدم  هُش!
و الان دارم عر می زنم  و گریه می کنم  و شادترین آهنگی که دوست دارم را گوش  می کنم .