بعد منو تو ميشينيم مسابقه مي گذاريم که کي بدبخت تر شده. که کي بيشتر ضربه خورده و بيشتر به گا رفته. من از کار و افسردگي و ديوانگي و بي تحمل شدنم مي گم. تو هيچ نمي گي. هميشه همين طور بودي . عادت داشتي سر بسته و کلي بگي. فقط ميگي شرايط من بدتره.
مامان تلفن ميزنه.مي گه کجايي و دير کردي و فلان...
ميگم زندم مي آم.
بعد
تو ميگي ديرت شده. ميگم نه! مي ترسن مرده باشم, نمي دونن مرگ هم سراغ منو نميگيره و گرنه منکه از خدامه!
اونجا که لبخندت آروم محو ميشه. از اون لحظه متنفرم. آدم شايد نبايد همه چي رو اينقدر روراست بگه.
حتي به تو
مامان تلفن ميزنه.مي گه کجايي و دير کردي و فلان...
ميگم زندم مي آم.
بعد
تو ميگي ديرت شده. ميگم نه! مي ترسن مرده باشم, نمي دونن مرگ هم سراغ منو نميگيره و گرنه منکه از خدامه!
اونجا که لبخندت آروم محو ميشه. از اون لحظه متنفرم. آدم شايد نبايد همه چي رو اينقدر روراست بگه.
حتي به تو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر