دیروز 1000 تا بدبختی داشتم. یک عالمه فکر اعصاب خرد کن ریخته بود سرم. باید جای همکارم که مرخصی رفته بود می رفتم سر کار. با و دعوایم شده بود . حقوق همه واریز شده بود حقوق من بین حساب آقای مدیر و حساب خالی من یک جایی توی اینترنت گیر کرده بود و از راه دور میگایید. قرار شده بود ساعت کاری را زیاد کنند و مدیر بر خلاف معمول نیامد ه بود که بشود نظرش را عوض کرد.بی حواس داروهامو قطع کرده بودم و پریود شدم دردش را نمی دانم باید کجای بد بختی ها جا می دادم.
با همه اینها. دیروز تولدت بود.یادم نمی رود. بین این همه مشکلات و مشغولیت ها بازم فکر تو جایش را باز می کند و می آید می نشیند روی همه مغزم. حواسم را از همه جا پرت می کند و خودش را زوم می کند.
هیچی فقط خواستم بگویم. از بیکاری نیست که به یادت هستم. توی هر حالی هستی. تولدت مبارک.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر