۱۹ شهریور ۱۳۹۰

  دیروز 1000 تا بدبختی داشتم. یک عالمه فکر اعصاب خرد کن ریخته بود سرم. باید جای همکارم که مرخصی رفته بود می رفتم سر کار. با  و  دعوایم شده بود . حقوق همه واریز شده بود  حقوق من بین حساب آقای مدیر و حساب خالی من  یک جایی توی اینترنت گیر کرده بود و از راه دور میگایید.  قرار  شده بود  ساعت کاری را زیاد کنند  و مدیر بر خلاف معمول  نیامد ه بود که بشود  نظرش را عوض کرد.بی حواس  داروهامو قطع کرده بودم و پریود شدم  دردش را نمی دانم باید کجای بد بختی ها جا می دادم. 
با همه اینها. دیروز تولدت بود.یادم نمی رود. بین این همه مشکلات و مشغولیت ها  بازم فکر تو جایش را باز می کند  و می آید می نشیند روی همه مغزم. حواسم را از همه جا پرت می کند و خودش را  زوم می کند.
هیچی فقط خواستم بگویم. از بیکاری نیست که به  یادت هستم. توی هر حالی هستی. تولدت مبارک.


هیچ نظری موجود نیست: