۰۳ خرداد ۱۳۹۰

لذت بخش

گفتند به زودي غمگين مي شوي!
باور نمي کنم. گفتم رگم را مي زنم اگر عاقبت کارت بد شود. اين خط اين نشان.
تو زرنگ تر از اين حرفايي . اصلا با هوش تر از آني که زندگيت خراب شود.
تو فقط بلدي بر باد دهي. اما اينکه خودت همقدم باد شوي را بلد نيستي! اصلا در سرشت تو نيست که بر باد بروي.
مي داني! حالا که فکر مي کنم مي بينم بله  من در پستوي دلم يک تنفر ناب دارم که باعث مي شود آرزوي بيچاره شدنت را بکنم. اصلا با هر نفسي که مي زنم و هر بازدمي که دارم اين آرزو را پراکنده مي کنم. اما خيلي نا محسوس. آنقدر مخفيانه اينکار را انجام مي دهم که حتي خودم هم شک نمي کنم که تنفري در کار است.
مي داني خوشحال نمي شوم که به هم بريزي که غمگين شوي. من هنوز همان آدمم که ديدن  ناراحتيت ديوانه ام مي کند. موضوع خوشحال شدن نيست.  موضوع لذت است  لذت.
اينکه يک زماني بشنوم تو به گا رفته اي مرا غميگن مي کند.
اما برايم  لذت بخش است.
لذت با درد

۲ نظر:

بانوی استفد گفت...

کاملاً حست رو می فهمم
اینکه منتظر نیستی اون به گا بره تا خوشحالی کنی... چون اصلاً تو رو شاد نمیکنه
ولی لامصب عجیب لذت داره... لذت با درد

zenith گفت...

خیلی دوس داشتم

حرف دل منم بود

اشک جلو چشامو گرفته