۰۳ فروردین ۱۳۹۰

باور نمی کنن

من حالا می دونم که به آخر خط رسیدم.
دقیق نمی دونم آخر خط من چه شکلیه. شاید شبیه راهیه که به یه دیوار بزرگ میرسه یا اینکه لبه  یک پرتگاه.
فقط می دونم اخر راه منه
همه پشت سرم ایستادند و به هر شکلی منو به جلو هل می دن؛ منو ترغیب می کنن  حتی فریاد می زنن که برو!
می گم: باور کنین  نمی شه. راهی نیست که برم
اینجا اخرشه!


۳ نظر:

Zenith گفت...

من هم به آخر خط رسیده ام! :(

Zenith گفت...

زندگی پوچ است رفیق ؛ من و تو دو رهگذریم

باید بنگریم و بگذریم ایستادن خطاست عاشق شدن خطاست

آری … باید بی اعتنا بود بی اعتنا… بی اعتنا

Zenith گفت...

این نظر ربطی به این پست نداره. به شما هم جسارت نشه. فقط به خاطر اسم وبلاگت درج میکنم:

فاحشه جان! خوشا به شرفت که اگر میفروشی از "خود" میفروشی نه از دین خود نه از اطرافیان خود نه از دیگران..