۱۰ بهمن ۱۳۸۹

خدایا یادت هست ؟! 2

خدایا یادت هست؟!
دیشب کنارم دراز کشیده بودی و
همون طور به سقف زل زده بودی
من پشتم را به تو کردم و  با بغض گفتم:
"فقط یه بار دیگه  بزار ببینش؛ فقط یه بار! تو خدایی میتونی!"
خدایا  تو پوزخندی زدی و گفتی:
" هه هنوز بهش  فکر میکنی ؟"
بعد پشتت را به من کردی و پتو را کشیدی  رویت
2دقیقه بعد صدای خر و پف تو گریه های من اتاق را برداشته بود.
خدا یادت هست ؟



خدایا یادت هست؟! 1

خدایا  یادت هست؟
آن روز دستت را گرفتم کشیدم بردم پیش  او
با انگشتم مستقیم به او اشاره کردم گفتم:
"خدا من اینو می خوام ، خودت درستش کن!"
نگاهی به او انداختی و گفتی :
"این؟!  من بهتر از این رو بهت میدم"
من پایم را به زمین کوبیدم و گفتم:
"نه ! همین!   من اینو خیلی  دوست دارم ! فقط همینو می خوام !"
برگشتی مستقیم توی چشمانم زل زدی و گفتی:
"نمیشه! آخه  او مال کس دیگه ای شده!"
بعد رویت را برگرداندی و
قدم زنان رفتی

خدایا یادت هست؟

۲۰ دی ۱۳۸۹

نمی دانم ! نمی دانی!



می دونستی دوستت دارم
ولی نمی دونستی اینقدر زیاد...


می دونستم دوستم داری
ولی نمی دونستم اینقدر کم...

۱۳ دی ۱۳۸۹

برای رقیبی که بُرد!

دستهایش را محکم بگیر
بغلش کن
وببوسش

روی پایش بشین
و دستهایت را دوره گردنش حلقه بزن

نمی دانی
تمام بودن هایت با او
رویای  من است